مراسم بزرگداشت زندهیاد سید مصطفی فاطمی در چهلمین روز فراقش برگزار شد + عکس
صبح امروز مراسم بزرگداشت همنورد فقدیمان زندهیاد سید مصطفی فاطمی در چهلمین روز فراق وی در بهشت زهرا و در کنار مزار ایشان با حضور باشکوه اعضای خانواده، دوستان، همکاران و همنوردانشان برگزار شد.
در این مراسم برخی از دوستان و آشنایان دکتر فاطمی طی سخنرانیهای مختلف گوشههایی از فضایل اخلاقی و رفتاری ایشان را روایت کردند. در این مراسم امید کوثری، از اعضای باشگاه کوهنوردی تهران و همچنین دوست، همنورد و همطناب زندهیاد دکتر فاطمی ضمن عرض تسلیت به خانواده و بازماندگان، دلنوشتهای از طرف اعضای باشگاه کوهنوردی تهران را برای حاضران خواند:
ما ۱+۲۰ نفر بودیم
دل ما زیر بهمن مانده بود
دیو سفید مصطفی را گروگان گرفته بود
بیشتر از دو ساعت بود که یکریز بیل میزدیم و سوند میزدیم و بر سر خود میزدیم. دل ما زیر برف مانده بود، زیر بهمن. در سینهکش قلعه دختر، در مثلث توفان و بهمن و سوز برف.
بهمن به صف ما زده بود و در چشم بر هم زدنی، هر یک از ما را که دم دستش بودیم، برده بود. شاید فقط باد بهمن به ما گرفته بود که بیشتر بچهها در حاشیه آن انبوه سفید متراکم، هنوز پا برجا بودند و آنها که از جا کنده شده بودند، سر و دستی بیرون از بهمن داشتند.
بشمار یک، دو ... بیست. زود دانستیم که یکی از ما نیست و او را بهمن بهکام کشیده است. او مربی ما، دکتر ما، مصطفیی ما، دل ما بود؛ گروگان ما در چنگ دیو سفید. میدانستیم که هر لحظه از این ثانیههای طلایی، گرانتر از طلاست، بیدرنگ به جان آن هیولای سفید افتادیم، با بیل و کلنگ کوهنوردی و سوند و چنگ.
لحظههایی هم در سکوت ماندیم تا مگر صدایی، نالهای، حتی در حد نفس از تو بشنویم، که نشنیدیم بعد نامت را صدا زدیم که شاید تو شنیده بودی ولی...
حالا معنی «بهمن عظیمی» را که همیشه در خبرها میخواندیم، با تمام درماندگی خویش میفهمیدیم. 20 کوهنورد، درمانده بودند که تو را از کام بهمن بیرون بکشند. همه آن آموختههای کلاسهای جستجو و نجات هم به کار نیامد. پس از ساعتها تلاش، تاریکی و سرما و بیم بهمنی دیگر، به آن تنهای کوفته و در هم شکسته نهیب میزد که برگردند.
نمیدانیم عذاب وجدان ما را با هقهق مجید شنیدی که میگفت: «دو ساعت و نیم سونداژ کردم، نتونستم پیدات کنم، شرمندهام، حلالم کن.» و گریه حسن آقا را که قامت بلند و صدای محکماش، خمیده و بریده بریده شده بود، شنیدی وقتی بغضاش ترکید که: « آخه ما 21 نفر بودیم، نمیتونیم 20 نفری برگردیم.»
میدانی که آن روز دلیل آمدن او به برنامه، حضور تو بود؟ چون شب قبل، کمال به او زنگ زده بود که «بیا، دکتر هم با ماست.» دوستانی که به شوق همنوردی با تو آمده بودند، حالا چگونه میتوانستند تو را زیر آن توده سنگین و سرد تنها بگذارند؟
دکتر جان سحرگاه روز بعد که دوباره بچهها به همراه تیمی تازه نفس در پی تو آمدند، متوجه گفت و گویشان شدی؟ شنیدی مهدی، مربی سنگنوردی تو –که وقتی گواهی مربیگری سنگنوردی را گرفتی به او گفتی همکار شدیم- چی آرزو میکرد؟
«مصطفی جان، یادته جریمهات میکردم با دو تا پروسیک صعود میمونی کنی؟ کاش برمیگشتی، حاضر بودم بلندای دیواره شروین رو با دو تا پروسیک، برات صعود کنم.»
دیروز در هجوم آن جبهه پر خشم و استخوان سوز که باد بنیانکن با پنجههای بلورآجین صورتمان را چنگ میزد، نگران تابآوری همنوردان کم تجربهتر، دلمان قرص بود به حضور تو، مربی دانا و توانا. اما امروز باید تو را زیر آوار بهمن بجوییم... و یافتیم گوهر دُردانهای را که جان شیفتهاش را زیر بهمن جا گذاشته بود تا در بهاری که میرسد، زمین را پر نگار کند.
اغلب همنوردان و هم طنابانت را رئیس خطاب میکردی، بگذار این بار ما تمام قد بایستیم و صدایت کنیم رئیس! که بهراستی شیخالرئیسی بودی افتاده و بیادعا و همین فروتنی نگذاشت که ما به گنجینة معرفت تو راه یابیم و از لحظههای با تو بودن، آنچنان که بشاید، اندوختهای به کف آوریم. بسیاری از ارزشها و مرتبههای تو، بعد از رفتنت و در سوگنامههای برآمده از جان نزدیکان و دوستانت بر ما آشکار شد.
همنوردانت تو را به لبخند، به مهربانی، به خاکی و مردمی بودن، به دهش و بخشش، به شیطنتهای رفیقانه و نشاط خردمندانه و به فروتنی و صفای درون میشناسند. تو در رفاقت هیچ کم نگذاشتی، تو رفیق نیمهراه نبودی. حالا هم تا همیشه با مایی.
مصطفی جان تو را با اولین پرتو خورشید، با نوشیدن جرعهای از نابترین چشمهها، با زلالی رودها، با سر برآوردن گونها و گلها از درون برف، با دمیدن لالههای واژگون و با خاک و باد و آب و آتش به یاد میآوریم و در خلوت بیکران کوهستان گوش میسپاریم به سنگها و صخرههایی که غصهها و گلایههایت از زمانة نامراد را با آنها زمزمه میکردی.
در ادامه تصاویری از مراسم بزرگداشت زندهیاد دکتر فاطمی در چهلمین روز فراقش را میتوانید مشاهده کنید: