چرا کوه می رویم؟/شعری زیبا از آقای غلامرضا اصغری

/Content/files/4b0cb2b2dd9440b6a44d406eb8537c5e/0fcdc60342614d53ac8cbea2951c497c.jpeg

"به نام خدا " در بهاران گاه رقصیدن باد خاطراتی خوش مرا آمد به یاد همره یاران هم دل در گروه می نمودم عزم رفتن پای کوه با تمام شوق و ذوق و جان و دل می نهادم پا به سنگ و خار و گِل فارغ از خاری که در پا می رود یا هر از گاهی زتن نا می رود می شدم غرق تماشای وجود آفرین گوی خداوند ودود در یکی از این سفر ها ناگهان در کنار من نشست مردی جوان گفت زین همه محنت چه سود جز تنی رنجور و پاهای کبود گفتمش کوته نظر کردی دریغ بر بلندای سترگ این ستیغ لحظه ای با من بیا تا پای جوی از زلالش پاکی حق را بجوی در میان خار و سنگ سخت خوی گُل ببین و از لطافت هم بگوی با طبیعت همدلی کن هست باش باده عشقش بنوش و مست باش غلامرضا اصغری